Print Page | Close Window

دیباچه شاهنامه ابومنصوری

Printed From: History Community ~ All Empires
Category: Multilingual Section
Forum Name: فرهنگ و زبانهاي ايراني (Farhang va zabanhaye Irani)
Forum Discription: Iranian cultures and languages
URL: http://www.allempires.com/forum/forum_posts.asp?TID=27796
Printed Date: 29-Mar-2024 at 11:23
Software Version: Web Wiz Forums 9.56a - http://www.webwizforums.com


Topic: دیباچه شاهنامه ابومنصوری
Posted By: Behi
Subject: دیباچه شاهنامه ابومنصوری
Date Posted: 03-Oct-2009 at 23:55
دیباچه شاهنامه ابومنصوری http://www.aariaboom.com/index2.php?option=com_content&task=view&id=1517&pop=1&page=0&Itemid=371 -
http://www.aariaboom.com/index2.php?option=com_content&task=emailform&id=1517&itemid=371 -

دیباچه ی شاهنامه ی منثور ابومنصوری از کهن ترین متن های بازمانده از سده ی چهارم هجری است که به دستور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، حاکم طوس و سپهسالار خراسان، در سال 346 هجری قمری نگاشته شده است.

 
 

به نام ِایزدِ بخشاینده ی بخشایشگر

5سپاس و آفرین خذای را کی این جهان و آن
6جهان را آفریذ و ما بندگان را اندر جهان پذیذار کَرد
7و نیک اندیشان و بَذکرداران را پاذاش و پاذافره برابر
8داشت و دروذ بَر برگُزیذگان و پاکان و دینداران باذ ،
9خاصّه بَر بهترین ِخَلقِ خذا محمّدِ مصطفی ، صلّی
10اللّه علیه و سلّم ، و بَر اهلِ بیت و نامداران ِاو باذ.
11 
12

آغازِ کارنامه ی ِشاهان از گِردآوریذه ی

13

ابومنصور المَعْمری دستورِ ابومنصور

14

عبدالرّزّاق عبداللّه فرّخ

15 
16اوّل ایذون گویذ در این نامه کی : تا جهان بوُذ
17مَردم گِردِ دانش گشته اند و سخن را بزرگ داشته و
18نیکوترین یاذگاری سخن دانسته اند ، چه اندر این
19جهان مَردم به دانش بزرگوارتر و مایه دارتر. و چون
20مَردم بذانست کی از وی چیزی نمانَذ پایذار ، بذان
21کوشذ تا نام ِاو بمانَذ و نشان ِاو گسسته نشوذ چو
22آباذانی و جای ها استوار کردن و دلیری و شوخی و
23جانسپردن و دانایی بیرون آوردن مردمان را به ساختن
24کارهای نوآیین. چون شاهِ هندوان کی کلیله و دمنه و
25شاناق و رام و رامین بیرون آورْد . و مأمون پسرِ هرون
26الرّشید مَنِش ِپاذشاهان و همّتِ مهتران داشت ، یک روز
27با فرزانگان نشَسته بوُذ . گفت : «مَردم بایذ کی تا اندر
28این جهان باشند و توانایی دارند بکوشند تا از ایشان
29یاذگاری بوَذ تا پس از مرگ نامشان زنده بوَذ». عبداللّه
30پسرِ مقفّع کی دبیرِ او بوُذ ، گفتش کی : «از کسری
31انوشیروان چیزی مانده است کی از هیچ پاذشاه
32نمانده است». مأمون گفت : «چه مانْد ؟» گفت :
33«نامه یی از هندوستان بیاورْد، آن را برزویه ی ِطبیب از
34هندوی به پَهلَوی گردانیذه بوُذ ، تا نام ِاو زنده شذ
35میان ِجهانیان و پانصذ هزار دِرَم هزینه کَرد». مأمون
36آن نامه بخواست ، و آن نامه بذیذ . فرموذ - دبیرِ خویش
37را - تا از زبان ِپَهلَوی به زبان ِتازی گردانیذ. پس امیر
38سعید نصر بن احمد، این سخن بشنیذ ، خوش آمذش.
39دستورِ خویش را - خواجه بلعمی - بَر آن داشت تا از
40زبان ِتازی به زبان ِپارسی گردانیذ، تا این نامه به دستِ
41مردمان افتاذ و هر کَسی دست بذو اندر زذند ، و روذکی
42را فرموذ تا به نظم آورْد ، و کلیله و دمنه اندر زبان ِ
43خُرد و بزرگ افتاذ و نام ِاو بذین زنده گشت و این نامه
44از او یاذگاری بمانْد . پس چینیان تصاویر اندر
45افزوذند تا هر کَسی را خوش آیذ دیذن و خواندن ِآن .
46   پس امیر ابومنصور عبدالرّزّاق مَردی بوُذ با فرّ و
47خویشکام بوُذ و با هنر و بزرگمنش بوُذ اندر کامروایی
48و با دستگاهی تمام از پاذشاهی و سازِ مهتران ، و
49اندیشه ی ِبلند داشت و نژاذِ بزرگ داشت به گوهر و از
50تخم ِاسپهبذان ِایران بوُذ و کارِ کلیله و دمنه و نشان ِ
51شاهِ خراسان بشنیذ ، خوش آمذش . از روزگار آرزو کَرد تا
52او را نیز یاذگاری بوَذ اندر این جهان . پس دستورِ
53خویش ابومنصور المَعْمری را بفرموذ تا خداوندان ِ
54کُتُب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیذگان ، از
55شهرها بیاورْد. و چاکرِ او - ابومنصور المَعْمری - به
56فرمان ِاو، نامه کَرد و کَس فرستاذ به شهرهای خراسان،
57و هُشیاران از آنجا بیاورْد، چون ماخ پیر خراسانی از
58هری، و یزدانداذ پسرِ شاپور از سیستان ، و چون شاهوی
59خورشیذ پسرِ بهرام از نشابور ، و چون شاذان پسرِ
60برزین از طوس ، و هر چهارشان گِرد کَرد و بنشانْد به
61فراز آوردن ِاین نامه های شاهان و کارنامه هاشان و
62زندگانی ِهر یکی ، و روزگارِ داذ و بیداذ و آشوب و
63جَنگ و آیین از کِی ِنخستین کی اندر جهان او بوُذ
64کی آیین ِمَردمی آورْد و مردمان از جانوران پذیذ آورْد
65تا یزدگرد شهریار کی آخِرِ ملوکِ عجم بوُذ ، اندر ماهِ
66محرّم و سال بَر سیصذ و چهل و شش از هجرتِ بهترین ِ
67عالَم محمّد مصطفی ، صلّی اللّه علیه و سلّم.
68   و این نامه را نام شاهنامه نهاذند و تا خذاوندان ِ
69دانش اندر این نگاه کُنند و فرهنگِ شاهان و مهتران و
70فرزانگان و کار و سازِ پاذشاهی و نهاذ و رَفتارِ ایشان و
71آیین های نیکو و داذ و داوری و رای و راندن ِکار و سپاه
72آراستن و رزم کردن و شهر گشاذن و کین خواستن و
73شبیخون کردن و آزرم داشتن و خواستاری کردن ، این
74همه را بذین نامه اندر بیابند.
75   پس این نامه ی ِشاهان گِرد آوردند و گزارش
76کردند ، و اندر این چیزهاست کی به گفتار مَر خواننده
77را بزرگ آیذ و هر کَسی دارند تا از او فایذه گیرند ، و
78چیزها اندر این نامه بیابند کی سهمگن نمایذ و این
79نیکوست ، چون مغزِ او بذانی و تو را دُرست گردذ ، چون
80دستبُرذِ آرش، و چون همان سنگ کجا افریذون به پای
81باز داشت، و چون ماران کی از دوش ِضحّاک برآمذند.
82این همه دُرست آیذ به نزدیکِ دانایان و بخرذان به
83معنی . و آن کی دشمن ِدانش بوَذ ، این را زشت گردانَذ. و
84اندر جهان شگفتی فراوان است ، چنان چون پیغامبرِ
85ما، صلّی اللّه علیه و سلّم، فرموذ : «حَدِّثوا عَنْ بَنِی
86اِسْرَائِیلَ وَ لاَ حَرَجَ». گفت : «هر چه از بنی اسرائیل
87گویند ، همه بشنویذ کی بوذه است و دروغ نیست».
88   پس دانایان کی نامه خواهند ساختن ، ایذون سزذ
89کی هفت چیز به جای آورند مَر نامه را : یکی بنیاذِ
90نامه، یکی فرِّ نامه، سدیگر هنرِ نامه، چهارم نام ِ
91خذاوندِ نامه، پنجم مایه و اندازه ی ِسخن پیوستن ،
92ششم نشان داذن از دانش ِآن کَس که نامه از بهرِ اوست ،
93هفتم دَرهای هر سخنی نگاهداشتن.
94   و خواندن ِاین نامه ، دانستن ِکارهای ِشاهان است
95و بخشش کردن ِگروهی از ورزیذکان کارِ این جهان ، و
96سوذِ این نامه هر کَسی را هست و رامش ِجهان است و
97اَندُهگسارِ اَندُهگنان است و چاره ی ِدرماندگان است و
98این را شاهان کارنامه از بهرِ دو چیز خوانند : یکی از
99بهرِ کارکَرد و رَفتار و آیین ِشاهان تا بذانند و در
100کذاخذایی با هر کَس بتوانند ساختن ، و دیگر کی اندر
101او داستان هاست کی هم به گوش و هم به گوِش خوش
102آیذ کی اندر او چیزهای نیکو و با دانش هست ،
103همچون : پاذاش ِنیکی و پاذافرهِ بَذی و تُندی و نَرمی و
104دُرشتی و آهستگی و شوخی و پرهیز و اندر شذن و
105بیرون شذن و پند و اندرز و خشم و خشنوذی و شگفتی ِ
106کارِ جهان ، و مَردم اندر این نامه ، این همه کی یاذ
107کردیم بذانند و بیابند . اکنون یاذ کُنیم از کارِ شاهان
108و داستان ِایشان از آغازِ کار.
109 
110

آغازِ داستان

111 
112   هر کجا آرامگاهِ مردمان بوَذ ، به چهار سوی ِ
113جهان، از کران تا کران این زمین را ببخشیذند و به
114هفت بهر کَردند و هر بهری را یکی کشور خواندند :
115نخستین را ارزه خواندند ، دوم را سوت خواندند ، سوم را
116فرددفش خواندند ، چهارم را ویذدفش خواندند ، پنجم
117را ووربرست خواندند ، ششم را وورجرست خواندند ،
118هفتم را کی میان ِجهان است خنرس بامی خواندند . و
119خنرس بامی این است کی ما بذو اندریم ، و شاهان او را
120ایرانشهر خواندندی ، و گوشه را امست خواندند و آن
121چین و ماچین است و هندوستان و بربر و روُم و خزر و
122روس و سقلاب و سمندر و برطاس ، و آن کی بیرون از
123اوست سکه خواندند . و آفتاب بَرآمذن را باختر
124خواندند و فروشذن را خاور خواندند و شام و یَمن را
125مازندران خواندند و عراق و کوهستان را سورستان
126خواندند . و ایرانشهر از روُذِ آموی است تا روُذِ مصر ، و
127این کشورهای دیگر پیرامون ِاویند ، و از این هفت
128کشور ، ایرانشهر بزرگوارتر است به هر هنری ، و آن کی
129از سوی ِباختر است چینیان دارند ، و آن کی از سوی ِ
130راستِ اوست هندوان دارند ، و آن کی از سوی ِچپِ اوست
131تُرکان دارند ، و دیگر خزران دارند ، و آن کی راستر
132بربریان دارند ، و از چپِ رُوم خاوریان دارند و مازندریان
133دارند ، و مصر گویند از مازندران است ، و این دگر همه
134ایرانزمین است از بهرِ آن کی ایران بیشتر این است
135کی یاذ کردیم.
136   و بِذان کی اندر آغازِ این کتاب مَردم فراوان
137سخن گویند و ما یاذ کُنیم گفتارِ هر گروهی تا
138دانسته شوذ آن را کی خواهذ برسذ و آن راهی که
139خوشتر آیذش بَر آن بروذ : اندر نامه ی ِپسرِ مقفّع و
140حمزه ی ِاصفهانی و مانندگان ایذون شنیذیم کی از
141گاهِ آدم صفی ، صلوات اللّه و سلامه علیه ، فراز تا
142بذین گاه کی آغازِ این نامه کَردند پنج هزار و
143هفتصذ سال است . و نخستین مَردی کی اندر زمین
144پذیذ آمذ آدم بوُذ . و همچنین از محمّد جهم برمکی
145مرا خبر آمذ و از زاذوی شاهوی ، و از نامه ی ِبهرام
146اصفهانی همچنین آمذ و از نامه ی ِساسانیان ِموسی
147عیسی خسروی و از هشام قاسم اصفهانی و از نامه ی ِ
148پاذشاهان ِپارس و از گَنجنامه ی ِمأمون و از بهرامشاه
149مردانشاه کرمانی و از فرّخان موبذان موبذ یزدگرد
150شهریار و از رامین کی بنده ی ِیزدگرد شهریار بوُذ ،
151هم چنین آمذ و از فروذِ ایشان به دویست سال برسذ
152کی یاذ کُنیم و از گاهِ آدم باز چند است و ایشان بذین
153گفتار گِرد آمذند کی ما یاذ خواهیم کردن و این نامه
154را هر چه گزارش کُنیم از گفتارِ دهقانان بایذ آورْد کی
155این پاذشاهی به دستِ ایشان بوُذ و از کار و رَفتار و از
156نیک و بَذ و از کم و بیش ایشان دانند . پس ما را به
157گفتارِ ایشان بایذ رَفت . پس آنچ از ایشان یافتیم ، از
158نامه های ِایشان گِرد کَردیم و این دشوار از آن شذ کی
159هر پاذشاهی کی دراز گردذ ، یا دین ِپیغامبری به
160پیغامبری شوذ ، و روزگار برآیذ ، بزرگان آن کار فرامُش
161کُنند و از نهاذ بگردانند و بر فروذی افتذ ، چنانک
162جهودان را افتاذ میان ِآدم و نوح و از نوح تا موسی
163همچنین ، و از موسی تا عیسی همچنین ، و از عیسی
164تا محمّد ، صلّی اللّه علیه و سلّم . و این از بهرِ آن
165گفتند کی این زمین بسیار تهی بوُذه است از مردمان
166و چون مَردم نبوَذ ، پاذشاهی به کار نیایذ ، چه ، مهتر به
167کهتران بوَذ و هر جا کی مَردم بوَذ از مهتر چاره نبوَذ و
168مهتر بَر کهتر از گوهرِ مَردم بایذ ، چنانک پیغامبرِ
169مَردم هم از مَردم بایست . و هم گویند کی از پسِ مرگِ
170گیومرث صذ و هفتاذ و اند سال پاذشاهی نبوُذ
171جهانیان یله بوُذند ، چون گوسپندان بی شبان در
172شبانگاهی ، تا هوشنگِ پیشداذ بیامذ ، و چهار بار
173پاذشاهی از ایران بشذ و نذانند کی چند گذشت از
174روزگار . و جهودان همیگویند از توریةِ موسی ، علیه
175السّلام ، کی از گاهِ آدم تا آن روز کی محمّد عربی ، صلّی
176اللّه علیه و سلّم ، از مکّه برَفت چهار هزار سال بوُذ و
177ترسایان از انجیلِ عیسی همیگویند پنج هزار و
178پانصذ و نوذ و سه سال بوُذ و بعضی آدم را گیومرث
179خوانند . این است شمارِ روزگارِ گذشته کی یاذ کَردیم
180از روزگارِ ایشان ، و ایزذ ، تعالی ، بِهْ دانذ کی چون بوُذ .
181   و آغازِ پذیذ آمذن ِمَردم از گیومرث بوُذ و ایشان
182کی او را آدم گویند ، ایذون گویند کی نخست
183پاذشاهی کی بنشَست هوشنگ بوُذ و او را پیشداذ
184خواندند کی پیشتر کَسی کی آیین ِداذ در میان ِ
185مردمان پذیذ آورْد او بوُذ ، و دیگر گروه کیان بوُذند ، و
186سدیگر اشکانیان بوُذند ، و چهارم گروه ساسانیان
187بوُذند . و اندر میان گاه پیکارها و داوریها رَفت از
188آشوب کردن با یکدیگر و تاختنها و پیشی کردن و
189برتری جُستن ، کی از پاذشاهی ِایشان این کشور تهی
190ماندی و بیگانگان اندر آمذندی و بگرفتندی این
191پاذشاهی به فروتنی ، چنانک به گاهِ جمشیذ بوُذ و به
192گاهِ نوذر بوُذ و به گاهِ اسکندر بوُذ و مانندِ این.
193   پس پیش از آنک سخن ِشاهان و کارنامه ی ِایشان
194یاذ کُنیم ، نژاذِ ابومنصور عبدالرّزّاق کی این نامه را
195نیز فرموذ تا جمع کُنَذ چاکرِ خویش را ابومنصور
196المَعْمری ، و نژاذِ او نیز ، بگوییم کی چون بوُذ و ایشان
197چه بوُذند تا آنجا رسیذند :
198   اوّلاً . نسبِ ابومنصور عبدالرّزّاق : محمّد بن
199عبدالرّزّاق بن عبداللّه بن فرّخ بن ماسه بن مازیار بن
200کشمهان بن کنارنگ بن خسرو بن بهرام بن آذرگشسب
201بن گوذرز بن داذآفریذ بن فرّخزاذ بن بهرام - کی به گاهِ
202پرویز اسپهبذ بوُذ - پسرِ فرّخ بوذرجمهر - کی دستورِ
203نوشیروان بوُذ - پسرِ آذرکلباذ - کی به گاهِ پیروز
204اسپهسالار بوُذ - پسرِ برزین - کی به گاهِ اردشیر
205بابکان سالار بوُذ - پسرِ بیژن پسرِ گیو پسرِ گوذرز
206پسرِ کشواذ - و او را کشواذ از آن خواندندی کی از
207سالاران ِایران هیچ کَس آن آیین نیاورْد کی او آورْد و
208پهلوانی کشورها و مرزبانی و بخشش ِهفت کشور او
209کرده بوُذ و کژ مَردم بوُذ ، و این از سه گونه گویند ، و
210گوذرز به گاهِ کیخسرو سالار بوُذ ، پیران را او کُشت کی
211اسپهبذِ افراسیاب بوُذ - پسرِ حبن پسرِ سوانی پسرِ
212آرس پسرِ بندوی نبیره ی ِمنوچهر نبیره ی ِایرج و ایرج
213پسرِ افریذون و افریذون پسرِ آبتین و آبتین از
214فرزندان ِجمشیذ . و پیران پسرِ ویسه بوُذ و ویسه پسرِ
215زاذشم بوُذ پسرِ کهین بوُذ و زاذشم پسرِ تور و تور پسرِ
216افریذون نیز پسرِ آبتین و آبتین از فرزندان ِجمشیذ .
217   ثانیا . نسبِ ابومنصور المَعْمری : ابومنصور بن
218احمد بن عبداللّه بن جعفر بن فرّخزاذ بن پشنگ بن
219گرانخوار بن کنارنگ . و کنارنگ پسرِ سرهنگِ پرویز
220بوُذ و به کارهای ِبزرگ او رَفتی و آنگه کی خسرو
221پرویز به دَرِ رُوم شذ ، کنارنگ پیشرو بوُذ لشکرِ پرویز
222را و حصارِ رُوم بستذ . نخستین کَسی کی به دیوار بَر
223رَفت و با قیصر درآویخت و او را بگرفت و پیش ِشاه
224آورْد ، او بوُذ . و در هنگام ِساوه شاهِ تُرک کی بَر دَرِ هری
225آمذ ، کنارنگ پیش ِاو شذ به جنگ ، و ساوه شاه را به
226نیزه بیفگند ، و لشکر شکسته شذ ، و چون رزم ِهری
227بکرد ، نشابور او را داذ و طوس را خوذ بذو داذه بوُذ ، و
228خسرو او را گفت : «گفتی کی تنها ، هزار مَرد را بزنم» .
229گفت : «آری گفته ام» . خسرو از زندانیان و گنهکاران ،
230هزار مَرد نیک بگُزیذ و سلیح پوشانیذ . دیگر روز آن
231هزار مَرد را با کنارنگ به هامونی فرستاذ و خسرو از
232دور همینگریست با مهتران ِسپاه . کنارنگ با ایشان
233برآویخت ، گاه به شمشیر و گاه به تیر . بهری را
234بکُشت و بهری را بخست ، و هر باری کی اسپ افگندی ،
235بسیار کَس تبه کَردی ، تا سرانجام ستوهی پذیرفتند
236و بگریختند ، و کنارنگ پیش ِشاه شذ و نماز بُرد و
237آفرین کَرد ، خسرو طوس بذو داذ . و از گُردان مَردی
238همتای ِاو بوُذ نام ِاو رقبه . او را نیز از خسرو بخواست
239و با خویشتن به طوس بُرد . و رقبه آن بوُذ کی کنارنگ
240هزار مَرد از خسرو پرویز بخواست رزم ِتُرکان را . خسرو
241گفت : «خواهی هزار مَرد ببَر ، خواهی رقبه ، کی کم
242رنج تر بوَذ مر تو را» . پس هر دُوان به طوس شذند ، با
243هزار مَردِ ایرانی ، و رقبه را نیکو همیداشت ، و با
244تُرکان جنگ کَردند و پیروز آمذند و طوس بستذند و
245کنارنگ پاذشاهی بگرفت و رقبه را نیکو همیداشت .
246تیراندازی بوُذ کی همتاش نبوُذی . پس روزی کنارنگ
247و رقبه هر دو به شکار رَفتند با پسران و سرهنگان .
248کنارنگ گفت : «امروز هر شکاری کی کُنیم تیر بَر سَر
249زنیم تا باریک اندازی پذیذ آیذ» . هرچ کنارنگ زذه
250بوُذ بَر سَر تیر زذه بوُذ . رقبه بَر کنارنگ آفرین کَرد .
251روزِ دیگر کنارنگ فرموذ تا غِراره یی پُر کاه بیاوردند .
252کنارنگ اسپ برانگیخت و نیزه بزذ و آن غِراره را بَر
253سَرِ نیزه برآورْد و بینداخت ، و به گاهِ یزدگرد شهریار
254او را بکُشتند . و چون عُمَر بن الخطّاب ، عبداللّه عامر
255را بفرستاذ تا مَردم را به دین ِمحمّد خوانَذ ، صلّی اللّه
256علیه و سلّم ، کنارنگ پسر را پذیره ی ِاو فرستاذ به
257نشابور ، و مَردم در کهندز بوذند ، فرمان نبُردند . از وی
258یاری خواست . یاری کَرد تا کار نیکو شذ . بَعد از آن
259هزار دِرَم وام خواست ، گروگان طلبیذ . گفت : «گروگان
260ندارم» . گفت : «نشابور مرا دِه» . نشابور بذو داذ ، چون
261دِرَم بستذ ، باز داذ . عبداللّه عامر آن حرب او را داذ و
262کنارنگ به رزم کردن ِاو شذ و این داستان مانْد کی
263گویند : «طوس از آن ِفلان است و نشابور به گروگان
264دارذ» . و حسن بن علی مروزی از فرزندان ِاو بوُذ تا به
265هنگام ِحُمَیْد طایی کی از دستِ ایشان بستذ و آن
266مهتری به دیگر دوذه افتاذ . پس به هنگام ِابومنصور
267عبدالرّزّاق طوس بستذند و سزا به سزا رسیذ .
268   و نسبِ این هر دو کَس کی این کتاب کَردند ،
269چنین بوُذ کی یاذ کَردیم.
هفت کشور باستان

بر گرفته از : رضا زاده ملک، رحیم، دیباچه شاهنامه ابومنصوری، در : نامه ی انجمن آثار ملی، بهار 1383 رویه های 127 تا 137.

http://www.aariaboom.com/content/view/1517/371




Print Page | Close Window

Bulletin Board Software by Web Wiz Forums® version 9.56a - http://www.webwizforums.com
Copyright ©2001-2009 Web Wiz - http://www.webwizguide.com