Notice: This is the official website of the All Empires History Community (Reg. 10 Feb 2002)

  FAQ FAQ  Forum Search   Register Register  Login Login

تاريخ ايران از نگاه مورخين ارمني - خورني

 Post Reply Post Reply
Rate this Article:
Poll Choice Votes Poll Statistics
0 [0.00%]
0 [0.00%]
0 [0.00%]
0 [0.00%]
0 [0.00%]
You can not vote in this poll

Author
Cyrus Shahmiri View Drop Down
Administrator
Administrator
Avatar
King of Kings

Joined: 07-Aug-2004
Location: Iran
Online Status: Offline
Posts: 6240
  Quote Cyrus Shahmiri Quote  Post ReplyReply Direct Link To This Post Topic: تاريخ ايران از نگاه مورخين ارمني - خورني
    Posted: 25-Jul-2009 at 10:58

موسي خورني

 

زندگي نامه

 

نام خورناتسي (Khorenatsi) يا خورني نشان مي‌دهد كه وي بايد در ناحيه‌اي به نام خورن يا خوريان زاده شد باشد. روستا يا شهري با اين نام تا اين اواخر شناخته نشده بود. اين اختمال وجود دارد كه وي در روستاي كوچكي به نام خوريا در ناحيه هاباند ايالت سيونيك (يكي از استانهاي پانزده‌گانه ارمنستان باستان) بدنيا آمده باشد. چند سند جنبي اين باور را تقويت مي‌كند. از جمله آشنايي كامل خورني به سيونيك، مسير جريان رود ارس، آبادي‌هاي سواحل رود ارس، عدم تمايل او نسبت به ماميكنيان كه در نيمه دوم سده پنجم دشمنان سيونيك بودند و جز اينها.

سال تولد او نيز به روشني معلوم نيست. برخي پژوهشگران مي‌گويند كه او بايد در سال 370 ميلادي زاده شده و به سال 490 در سن 120 سالگي بدرود حيات گفته باشد.1 اين 120 سال سن او بسيار غير محتمل است، چراكه با گفته‌هاي خود وي بعضا مغايرت دارد. به طور نمونه او اشاره به تحصيل در اسكندريه در بين سالهاي  432 م. تا 437 م. دارد كه اگر وي در سال 370 م. متولد شده باشد، در آن زمان بايد پيرمردي 62-66 ساله بوده باشد. ولي اگر يك سن واقعي‌تر مثل 22-23 سالگي را بر روي او فرض كنيم. سال تولد وي بايد حدودا  410 م. يا يكي دو سال پس و پيش باشد.

از دوران كودكي خورني اطلاعي در دست نيست ولي به احتمال زياد وي تحصيلات ابتدايي را در همان سيونيك پشت سر گذاشته و در 15-16 سالگي در واغارشاباد به مدرسه مركزي ارمنيان در آن دوران رفته و در آنجا غير از زبان ارمني، زبانهاي يوناني و آشوري را نيز فراگرفته است.

پس از شوراي افسس (431 م.)2 زماني كه ساهاك و مسروپ كتاب مقدس را مطابق متن يوناني تصحيح مي‌كردند و يا براي دومين بار از يوناني ترجمه مي‌كردند به يوناني‌دانان زبردست و دانشمندان ماهر در فن نگارش احتباج پيدا كردند، لذا تصميم گرفتند چند تن از با استعدادترين شاگرانشان را به اسكندريه در مصر، مركز علوم آن عصر بفرستند كه يكي از آنان موسي بوده است.

اينكه او در اسكندريه چه چيزي مي‌آموخت ما بطور مطمئن نمي‌دانيم، او معلمش را افلاطون جديد (فلوطين) مي‌نامد بودن اينكه اسمش را ياد كند، لذا احتمال دارد او حكيم و دانشمند بوده تا عالم الهي. با در نظر گرفتن انگيزه اصلي مراجعت بايد اضافه كنيم كه موضوعات اصلي تحصيلي او را زبان يوناني و فن نگارش يعني نظريه زبان و سخن، دستور و فن بيان تشكيل مي‌داد. دوم آنكه او تفسير كتاب مقدس، تاريخ و اساطير يوناني نيز تحصيل مي‌كرد.

پس از تحصيل در اسكندريه موسي به ديار خود بازمي‌گردد و نه تنها مورد استقبال قرار نمي‌گيرد بلكه با بي‌احترامي و تعقيب و آزار روبرو مي‌شود. علل اين تعقيب و آزار چندان مشخص نيست. يكي از دلايل آن مي‌تواند داشتن تمايلات فرهنگ يوناني باشد. به هر حال موسي تا سن شصت سالگي اين مصائب را تحمل كرد تا اينكه وضع بكلي تغيير كرد و او حرمت و احترام بسياري يافت و شرايط مناسبي براي انجام كارهاي محبوب ادبي او برايش بوجود آمد. در همين زمان بود كه شاهزاده ساهاگ باگراتوني با شنيدن آوازه علمي او به او روي آورد و درخواست نمود تاريخ ارمنيان بويژه تاريخ پادشاهان و خانواده‌هاي اشرافي ارمني را به رشته تحرير درآورد. موسي در سالهاي هشتاد سده پنجم حدود 483-485 م. به پايان برد. مرگ وي احتمالا در آغاز سالهاي نود همان سده (به اعتقاد برخي   493 م.) اتفاق افتاد.

به جز «تاريخ ارمنيان» كتب ديگري همچون «تاريخ هريپسيمه» و «نطق وارتاوار» به وي منسوب شده كه جاي شك و ترديد دارند. اثر ترجمه‌اي او را بايد «نيازنامه» دانست. بررسي‌هاي ادبي به احتمال زياد، ترجمه تاريخ ماجراهاي اسكندر نوشته كاليستنس كاذب و قسمتي از نطق‌هاي گريگور نازيانزي (عالم الهيات) را نيز به او نسبت مي‌دهند.

تاريخ ارمنيان به سه بخش يا كتاب تقسيم شده است كه عبارتند از:

1)    نسب‌نامه بزرگان ارمن

2)    تاريخ ميانه نياكان ما

3)    پايان تاريخ ميهن ما

كتاب يا بخش نخست شامل 32 باب است كه هفت باب نخست شامل مطالب پيشگفتاري هستند و از باب دهم تاريخ اصلي ارمنيان آغاز مي‌گردد. پس از كتاب اول دو باب «از افسانه‌هاي پارسي» بطور مجزا وجود دارد كه اولي در مورد آژدهاك بيوراسب و فريدون اما دومي شامل تشريح اين افسانه و تاريخ تصحيح شده مي‌باشد.

كتاب دوم شامل 92 باب است و از قيام پارسيان در برابرسلوكيان و از پادشاهي واغارشاك بر ارمنيان (132 پ.م.) آغاز مي‌شود و با مرگ تيرداد (318 م.) پايان مي‌پذيرد، بنابراين شامل 450 سال تاريخ ارمنيان است.

كتاب سوم شامل 68 باب است و شامل رويدادهاي اتفاق افتاده در عصر مولف يا كمي پيش از آن است كه با خسرو صغير (319 م.) جانشين تيرداد شروع مي‌شود و تا فروپاشي پادشاهي آراشاگوني (اشكانيان ارمني 428 م.)  ادامه دارد.

 

كتاب نخست

نسب‌نامه بزرگان ارمن

 

در ابتداي اين كتاب خورني پس از بيان نامه ساهاك در پاسخ به خواهش او به شرح دليل استفاده وي از منابع يوناني به جاي ديگر منابع مي‌پردازد. او اشاره دارد كه به ويژه پارسيان و كلدانيان كارهاي متعددي مربوط به ارمنيان انجام داده‌اند ولي از آنجا كه يونانيان كتب و تواريخ همه هملتها را به يوناني ترجمه مي‌كردند و از اين لحاظ از ديگر ملل بسيار پيشي داشتند، وي ترجيح داده تا از منابع يوناني استفاده نمايد. سپس وي به بيان رفتار دانش‌ستيزانه نخستين پادشاهان و شاهزادگان ارمني مي‌پردازد و از اين باب بسيار گله و شكايت مي‌نمايد.

در بخش بعدي وي به قياس كتاب مقدس با مطالب ساير تاريخ‌نگاران در باب آدم و ديگر پيشوايان (پيامبران) همچون نوح مي‌پردازد و بيان مي‌دارد كه مطالب اين دو در بعضي موارد داراي تشابه و در بسياري ديگر داراي تناقض است. خورني خود از گزافه‌گويي در اين باب پرهيز مي‌كند و بحث منشاء تاريخ ارمنيان را آغاز مي‌نمايد.

آرشاك بزرگ پادشاه پارسيان و پارتيان3 كه خود نيز اصلا پارتي بود در برابر مقدونيان شورش كرد و آنتيوخوس را در نينوا به قتل رساند و سراسر گيتي را فرمانبردار خود ساخت و برادر خود واغارشاك را به پادشاهي ارمنستان گماشت.

واغارشاك يك نفر آشوري هوشيار به نام مارآباس كاتينا را با هداياي گرانبها نزد برادر خود آرشاك بزرگ مي‌فرستد و در نامه‌اي به وي تقاضا مي‌كند كه آرشاك ديوان درباري را در برابر وي بگشايد تا از اين طريق مشخص گردد پيش از واغارشاك چه كساني بر ارمنستان حاكم بوده‌اند و منشاء اين ناخارنشين‌ها از كجاست. اين خواسته پذيرفته مي‌شود و مارآباس كاتينا با بررسي همه كتب نوشته‌اي يوناني مي‌يابد كه به فرمان اسكندر از زبان كلداني به يوناني برگردانده شده و شامل داستان‌هاي باستانيان و نياكان اصيل است.

در اين كتاب آمده است كه همه افراد نامدار از فرزندان سه شخصيت ناخاراري به نامهاي زروان، تيتان و هاپتوسته مي‌باشند. مارآباس كاتينا اين كتاب را نزد واغارشاك مي‌برد و وي آنرا در صندوقي نگه‌داري مي‌كند و دستور مي‌دهد تا بخشي از آن را بر روي سنگ حكاكي كنند.

تاريخ در اين كتاب چنين آغاز مي‌شود: «نخستين خدايان مخوف و نام‌آور و باعث مواهب بزرگ گيتي و سرآغاز جهان و تعدد بشريت بودند. نسل تهمتنان نيز از اينان ناشي گرديد، مرداني عظيم‌الجثه، نيرمند و ستبري كه با تكبر و غرور انديشه غير مشروع برج‌سازي را در مغز خود پروراندند و آنگاه اقدام به انجام كردند. در اثر خشم خداوندي، توفان شديد روي داد و برج نابود گرديد و هر يك از مردمان داراي زبانهاي غير قابل فهم (براي ديگران) شدند و لذا ميان آنان شورش و ناسازگاري افتاد. هايك هاپتوسته نيز يكي از آنان بود، ناخاري دلير و نامدار با كماني بزرگ و نيزه‌افكني پرتوان به شمار مي‌رفت.»

هايك در برابر استبداد بعل كه توانسته بود سراسر زمين را تسخير كند، پرچم شورش برافراشت چراكه نمي‌خواست از وي فرمانبرداري كند. وي پس از تولد فرزندش آرمنياك در بابل همراه فرزندان و نوادگان خود كه حدود سيصد نفر بودند اقدام به كوچ كرده و به سرزمين آراراد كه در نواحي شمال واقع بود رفت. هايك مردمان آنجا را فرمانبردار خود ساخت و در آنجا خانه‌هايي بنا نمود و به عنوان ارث به كادموس فرزند آرامانياك داد.

بعل تيتان يكي از فرزندان خود را به نزد هايك مي‌فرستد و از وي مي‌خواهد كه از او فرمانبرداري كند. هايك نمي‌پذيرد و جنگي بين اين دو درمي‌گيرد و در اين جنگ هايك با كمان خود تيري بر سينه بعل مي‌زند و وي را به هلاكت مي‌رساند و سپاهيان بعل هم با ديدن اين صحنه پا به فرار مي‌گذارند.

پس از مرگ هايك فرزندش آرامانياك دودمانش را رهبري كرد و بدين ترتيب از نسل وي يكي پس از ديگري بر ارمنستان حكومت كردند تا اينكه قدرت به دست شخصي به نام آرام رسيد. وي مرزهاي ارمنستان را در همه سو گسترش داد و يونانيان و پارسيان به واسطه نام همين شخص ارمنيان را آرمن و آرمنيك مي‌نامند در حاليكه ارمنيان خود را به مناسبت نام نيايشيان هايك «هاي» خطاب مي‌كنند.

آرام در جنوب بر آشوريان چيره گشت و بخشي از سرزمين آنان را تسخير نمود در غرب هم كپدوكيه را به تصرف خود درآورد. پس از وي فرزندش آرا سرزمين عظيمي كه آرام به ارث گذاشته بود را رهبري كرد. در اين زماني زني به نام شاميرام (سميراميس) ملكه آشور بود. با شنيدن آوازه زيبايي آرا، شاميرام نمايندگاني را با هديه و تحفه نزد وي فرستاد و تقاضا كرد تا وي به نينوا رفته و او را به زني بگيرد و بر تمامي آنچه او دارد پادشاهي كند. آرا اين پيشنهاد را نپذيرفت و بدين‌ترتيب جنگي ميان شاميرام و آرا در گرفت و در اين جنگ آرا كشته شد.

پس از اين پيروزي شاميرام مدتي را در دشتي به نام آيرارات (برگرفته از نام آرا) به سر مي‌برد. با مشاهده آب و هواي معتدل ارمنستان، وي تصميم مي‌گيرد تا در آن سرزمين كاخي بنا كند و آنجا را به عنوان پايتخت تابستاني خود برگزيند.

او تابستانها زماني كه به شمال به شهر ييلاقي در ارمنستان مي‌آمد، زرتشت مغ نيا و پيشواي ماديان را زمامدار آشور و نينوا تعيين مي‌كرد و چون او اين امر را مدتي طولاني به وي محول نموده بود لذا به او اطمينان مي‌كرد. شميرام به علت رفتار شهوت‌آميز خود بوسيله فرزندانش سرزنش مي‌شد از اين رو وي همه آنان را به هلاك رساند و تنها كوچكترين فرزند وي يعني نينواس جان سالم به در برد.

ميان شاميرام و زرتشت اختلافي افتاد و جنگي بينشان درگرفت و در اين جنگ شاميرام ناچار به فرار به ارمنستان شد. در اينجا نينواس فرصت مناسبي براي انتقام‌جويي بدست آورد و مادرش را به قتل رساند و خود بر نينواي آشور پادشاهي كرد.

از آرا فرزندي به نام آرا آرايان به جا مانده بود كه وي نيز به همراه شاميرام كشته شد. نينواس فرزند وي به نام آنوشاوان را به عنوان خراجگذار بخشي از ارمنستان تعيين كرد، بعدها وي توانست كل كشور را تصاحب كند.

باروير فرزند اسكايوردي نخستين ارمني است كه بر ارمنستان پادشاهي مي‌كند، وي واراباكس مادي (اهل نواحي نامعلوم مرزي ماد) را ياري كرد تا پادشاهي سارداناپال آشوري را براندازد و بدين ترتيب آشور و نينوا به چنگ مادها افتاد.

پس از بروير چند تن ديگر بر ارمنستان پادشاهي كردند تا اينكه نوبت به نهمين پادشاه يعني تيگران بزرگ رسيد. وي از هر حيث بزرگترين و نيرومندترين پادشاه ارمني بود.وي در برانداختن حكومت ماد به كوروش كمك نمود و بر يونانيان بارها چيره شد و مرزهاي ارمنستان را به منتهاي وسعت خود رساند.

او در آغاز هم‌پيمان آژداهاك مادي بود و خواهرش تيگرانوهي را به ازدواج وي درآورد ولي آژداهاك در سايه چنين پيوند خويشاوندي قصد قتل تيگران را داشت. اين قصد وقتي قوت گرفت كه كوروش به تيگران پيشنهاد پيمان داد. آژداهاك در خواب ديد كه توسط تيگران ارمني مورد حمله قرار مي‌گيرد، وي اين خواب را با رايزنان خود در ميان گذاشت و قرار براي اين شد كه يك ملاقات ظاهرا دوستانه با تيگران در مرز مشترك دو پادشاهي گذاشته شود تا نقشه شوم خود را عملي سازند ولي تيگران پي به اين توطئه برد و از اين رو كار اين دو پادشاه به جنگ كشيد و در اين جنگ آژداهاك كشته شد.

تيگران خواهرش تيگرانوهي را به يك آبادي در ارمنستان كه تيگران به نام خود تيگراناگرد ساخته بود مي‌فرستد و آنويش زن نخست آژداهاك و فرزندانش را به همرا انبوهي از اسيران در سوي شرقي كوه بزرگ تا مرزهاي گوغتن اسكان مي‌دهد.

پس از تيگران فرزند و نوادگانش به پادشاهي مي‌رسند تا اينكه يكي از آنان به نام واهه با شورش در برابر اسكند مقدوني به دست او مي‌ميرد. از آنجا تا پادشاهاي واغارشاك در ارمنستان چيز موثقي براي گفتن وجود ندارد چراكه در اثر رويداد شورشها براي تصاحب كشور يكي پيش از ديگري اقدام مي‌كرد. بدين علت نيز آرشاك بزرگ به آساني وارد ارمنستان شده و برادرش را بر تخت پادشاهي نشاند.

 

از افسانه‌هاي پارسي

موسي خورني كليه افسانه‌هاي پارسي مربوط به آژدهاك بيوراسب همچون خدمتگذاري ديوان براي وي، بوسه زدن بر شانه‌ها و زاده شدن اژدهايان از آنجا و سپس بستن او با سيمهاي مسي به دست فريدون و بردن وي به كوهي موسوم به دمباوند و غيره را دروغ و بي‌معني مي‌داند و به نقل از افلاطون آژداهاك را نياي پارسيان و معاصر نمرود بيان مي‌كند و نام اصلي وي را بنا بر يك متن كلداني كنتاورس پيوردا مي‌داند. اين شخص در ستاره‌شناسي توانا بود و مي‌خواست شرارت را نيز به حد كمال بياموزد، روان پليد كارآزموده كه از آن شرارت تراوش مي‌كند با گذاردن سر خود بر شناه‌هاي بيوراسب در گوش او نجوا مي‌دهد و فنون پليد را به وي مي‌آموزد.

بيوراسب به قرباني كردن مردمان بيشماري براي ديوها پرداخت و از اين رو مردم از متنفر شدند و براي سركوبي او همداستان گشتند. وي به سوي كوه ياد شده مي‌گريزد و مردم با وي به جنگ مي‌پردازند و در نزديك كوه وي را مي‌كشند و در يك چاه و گودال بزرگ گوگردي مي‌افكنند.

 

كتاب دوم

 

پس از مرگ اسكندر مقدوني حكومت وي بين افراد زيادي تقسيم مي‌شود. سلوكيوس بر بابل پادشاهي مي‌كند و پارتيان را با جنگي بزرگ به طاعت خويش درمي‌آورد. پس از وي فرزندش آنيوك نوزده سال پادشاهي مي‌كند و بعد از او هم آنتيوكوس ده سال جانشين او مي‌گردد. در سال يازدهم پارتيان بر عليه وي شورش مي‌كنند و از زير فرمان مقدونيان بيرون مي‌آيند. بدين ترتيب آرشاك دلاور كه از نژاد ابراهيم و فرزند كتورا بود به پادشاهي مي‌رسد. در اين زمان روميان در غرب نيومند گشته بودند. آرشاك با فرستادن سفيران خواستار هم‌پيماني با روميان مش‌شود تا آنان مقدونيان را ياري ندهند.

آرشاك سي و يك سال حكومت مي‌كند و پس از وي فرزندش آرتاشس بيست و شش سال حكم مي‌راند. آنگاه فرزند وي آرشاك كه به كبير ملقب است جانشين او مي‌گردد با دمتري مي‌جنگد و او را به اسارت درمي‌آورد، برادر وي را هم در جنگي شكست داده و بدين ترتيب آرشاك بر يك سوم گيتي دست مي‌يابد.

آنگاه برادرش واغارشاك را به پادشاهي ارمنستان مي‌رساند، واغارشاك در ارمنستان ناخارنشين‌هايي تعيين نمود و براي اين ناخارنشين‌ها پيشواياني از نسل هايك و ديگر ارمنيان برگزيد. وي در جنگهايي دشمنان خود را شكست داد و كشور به سامان رسانيد. سپس سرپرستي هر بخش از قلمرو تحت فرمانروايي خود را به فردي واگذار مي‌كند.

پس از اين امور وي نيابت سلطنت را از قوم آژداهاك پادشاه ماد برمي‌گزيند كه موراتسيان ناميده مي‌شوند. پادشاه براي خاندان شاهي قوانيني وضع كرد و قضاتي در دربار و همچنين شهرها و شهركها گمارد و خلاصه واغارشاك پس از اين دلاوريها و اصلاحات و بيست و دو سال پادشاهي در نصبيين زندگي‌اش به پايان مي‌رسد و مي‌ميرد.

پس از واغارشاك فرزندش آرشاك اول به پادشاهي مي‌رسد و سيزده سال حكومت مي‌كند. در زمان وي در كشور بلغارها شورش هايي رخ داد و بسياري از آنان از آنجا دوري كرده به ارمنستان پناه جستند. در اينجا داستان‌هاي مارآباس كاتيناي پيرمرد به پايان مي‌رسند.

منبع خورني از اين پس كتاب پنجم آپريكانوس وقايعنگار است كه گفته وي موثق بودن آن را بسياري از يونانيان گواهي مي‌دهند. آرتاشس در سال بيست و چهارم پادشاهي آرشاكان پارسي به جاي پدرش آرشاك بر ارمنستان حكومت كرد. وي به سمت غرب لشكر كشي كرده و كرسوس پادشاه ليدي را دستگير كرد. با بروز شورشي بزرگ در روم وي تصميم مي‌گيرد آن سرزمين را نيز به تسخير خويش درآورد ولي بر اثر عواملي غوغا و آشفتگي در سپاهش روي مي‌دهد و چنانكه مي‌گويند آرتاشس پس از بيست و پنج سال پادشاهي هنگام گريز توسط سپاهيانش كشته مي‌شود.

پس از آرتاشس اول، پسرش تيگران در سال چهل و نهم پادشاهي آرشاكان پارسي به حكومت مي‌رسد. پس از مرگ پدر سپاه يونان به ارمنستان تجاوز مي‌كند و تيگران در برابر اين تجاوزات مي‌ايستد. وي پرستشگاههايي ساخت و با كساني كه به پرستش در آنجا نپرداختند با خشونت رفتار كرد. در دوره پادشاهي تيگران پومپئوس رومي شروع به كشورگشايي كرده و مهرداد شوهر خواهر تيگران كه در نواحي مديترانه حكمراني مي‌كرد را به قتل مي‌رساند، تيگران به قصد انتقامجويي با يكي از سرداران پومپئوس به نام گابيانوس كه به جاي مهرداد منصوب شده بود به مقابله مي‌پردازد ولي گابيانوس جرات نمي‌كند با وي درگير شود و با صلحي كه برقرار مي‌كند مهرداد جوان پسر مهرداد را كه خواهرزاده مهرداد بود مسترد مي‌دارد، بدين دليل روميان گابيانوس را بركنار كرده و كراسوس را به جايش گسيل مي‌دارند ولي وي با تمام سپاهيانش به دست تيگران كشته مي‌شود.

تيگران به مهرداد جوان ظنين مي‌شود كه خواهرزاده‌اش نيست، بنابراين مقام و منصبي به او نمي‌دهد. مهرداد با مشاهده اين توهين بر دائي‌اش شوريده به قيصر پناهنده مي‌شود و حكمراني چند شهر را دريافت مي‌كند. وي شهر ماژاك را آباد نموده و به افتخار قيصر قيصريه مي‌نماند. از اين پس اين شهر از تحت حكومت ارمني بيرون مي‌آيد.

تيگران به آرتاشس پادشاه پارس پيشنهاد هم‌پيماني مي‌دهد و وي مي‌پذيرد، بدين ترتيب يك سپاه متحد ارمني و پارسي به مقابله با سپاه رومي مي‌رود و با متواري شدن سپاهيان روم با صلح و آرامش سوريه و فلسطين را به تسخير درمي‌آورد. تيگران پس از آن بيش از سه سال زندگي نكرد و پس از سي و نه سال پادشاهي وفات يافت.

روميان براي تصرف سوريه يكبار تلاش مي‌كنند ولي ارمنيان باز به كمك پارسيان آنان را عقب مي‌رانند. اينبار آنتونيوس رومي با تمامي سپاه راهي مي‌شود. پس از تيگران پسرش آرتاوازد به پادشاهي ارمنستان مي‌رسد. وي كه فردي لاابالي و ضعيف النفس بود در جنگ با آنتونيوس مغلوب شده و اسير مي‌گردد.

به فرمان آرشز (پادشاه پارس) آرشام برادرزاده تيگران را به پادشاهي مي‌رسانند. آرشز يك سال بعد درمي‌گذرد و پادشاهي پارس به فرزندش آرشاويز مي‌رسد. آرشاويز شخصي نبود كه بتواند آرشام را در رويارويي با روميان ياري كند، لذا آرشام صلحي با روميان بسته و خراجگزار آنان مي‌گردد.

ميان هيردوس پادشاه يهوديه و آرشام اختلافي بروز مي‌كند. هيردوس به منظور ايجاد اصلاحاتي در شهرهاي تحت فرمان خود از آرشام نيروي كار طلب مي‌كند. آرشام نمي‌پذيرد و سپاهي براي مقابله با وي گرد مي‌آورد ولي قيصر روم از هيردوس حمايت كرده و تمام آسياي صغير را نيز به وي مي‌سپارد. هيردوس شخصي را كه از طرف مادر از نژاد پادشاهي ماد يعني از نسل داريوش ويشتاسپ بود به عنوان پادشاه مطيع خود در آسياي صغير مي‌گمارد. آرشام با مشاهده اين امر كاملا از هيردوس بعنوان ارباب خود فرمانبرداري مي‌كند و كارگران درخواستي را در اختيار وي مي‌گذارد. آرشام پس از بيست پادشاهي درگذشت.

پس از آرشام پسرش آبگار به پادشاهي مي‌رسد. ميان آبگار و هيردوس نيز اختلاف مي‌افتد، اينبار كار به جنگ مي‌رسد و آبگار موفق مي‌شود سپاهي كه هيردوس گسيل مي‌دارد را شكست دهد. در همان زمان نيز هيردوس درمي‌گذرد و آگوستوس پسر او آرگغايوس را به رياست ملت يهود برمي‌گزيند.

آبگار به شرق مي‌رود و مشاهده مي‌كند كه آرتاشس فرزند آرشاوير بر پارسيان حكم مي‌راند و برادرانش كارن و سورن با وي در ستيزند، آبگار آنان را به آشتي و سازش قانع نموده و پيماني ميان آنان برقرار مي‌سازد كه خارج از خاندان پادشاهي آرتاشس پادشاهي به سه خاندان پهلو كارن، پهلو سورن و پهلو اسپهبد نيز برسد. آبگار سپس در نامه‌اي به روم علت سفرش به سرزمين پارس را نوشت چراكه روميان به وي مشكوك شده بودند، هرچند كه روميان سخنان وي را باور نكردند.

آبگار در طي سفر دور و دراز خود به شرق دچار بيماري شده بود، در اين زمان آوازه معجزات حضرت مسيح به آبگار رسيد و آبگار هم در نامه‌اي از وي طلب شفاعت كرد، مسيح هم جواب نامه وي را داد و عهد كرد كه پس از عروجش يكي از شاگردانش را نزد وي خوهد فرستاد تا دردهايش را شفا بخشد.

بدين ترتيب توماس (يكي از دوازده حواريون) تادئوس كه يكي از هفتاد شاگرد بود را به شهر ادسا فرستاد تا آبگار را شفا داده و انجيل را موعظه كند. اين امر صورت مي‌گيرد و آبگار به دين مسيحيت مي‌گرود و در نامه‌اي به قيصر تيبريوس از يهوديان به خاطر به صليب كشيدن مسيح شكايت مي‌كند.

تيبريوس هم پاسخ آبگار را مي‌دهد و ذكر مي‌كند كه وقتي كه از جنگ اسپانيائيان كه بر عليه وي شوريده‌اند فارغ شد به كار آنان رسيدگي خواهد كرد. آبگار باز بهتيبريوس نامه نوشت و درخواست كرد كه وي پيلاتوس را به خاطر بي‌حرمتي به مسيح عزل كرده فرد ديگري را به جاي او به اورشليم بفرستد. همچنين نامه‌اي به آرتاشس پادشاه پارس فرستاد و به وجود شاگرد ارشد ديگري به نام سيمون در سرزمين وي خبر داد و از وي خواست تا او را بجويد تا به واسطه وي دردهاي شفا يابند. آبگار هنوز پاسخ اين نامه‌ها را دريافت نكرده بود كه پس از سي و هشت سال پادشاهي درگذشت.

پس از آبگار پادشاهي ارمنستان به دو بخش تقسيم مي‌شود، پسرش آنانون در ادسا حكم مي‌راند و خواهرزاده‌اش ساناتروك در ارمنستان به پادشاهي مي‌رسد. تادئوس در ناحيه شاوارشان در مي‌گذرد و شاگرد وي هم به دست آناتون كه بر خلاف پدر به آيين شرك گرويد، كشته مي‌شود. به عنايت الهي، انتفام قتل آده از پسر آبگار گرفته شد و اندكي بعد در حادثه‌اي وي كشته مي‌گردد. ساناتروك هم مدتي بعد در حين شكار تير يك نفر به شكمش اصابت مي‌كند و مي‌ميرد.

پس از مرگ ساناتروك درون پادشاهي آشفتگي پديد مي‌آيد، سرانجام شخصي به نام يرواند كه از جانب ساناتروك به عنوان سرپرست ناظر گمارده شده بود به پادشاهي مي‌رسد. وي پس از شاه شدن با سوء ظن به پسران ساناتروك همه را به هلاكت مي‌رساند و تنها فرزند خردسالي به نام آرتاشس به كمك فردي به نام سمبات به نزد پادشاه داريوش پارسي برده مي‌شود.

يرواند از اين موضوع آگاه گشت و در نامه به پادشاه پارس سمبات را فردي دروغگو خواند و از وي خواست تا آنان را نزد خود نگاه ندارد و به ارمنستان بازفرستد ولي پادشاه نه تنها گفته‌هاي يرواند را باور نكرد بلكه ارتشي از سپاهيان آشور و آتروپاتكان را به سمبات داد تا آرتاشس را به تخت پدريش بنشاند. بدين سان جنگي ميان سمبات و يرواند درگرفت و در اين جنگ يرواند كشته شد و آرتاشس در سرتاسر ارمنستان به پادشاهي رسيد.

در دوران حكومت آرتاشس آلانيان به سوي ارمنستان لشكركشي كرده ولي شكست خورده و پسر پادشاه به اسيري درمي‌آيد و در نهايت با پيوند ازدواج بين آرتاشس و دختر آلانيان قائله ختم مي‌شود. در اين دوران همچنين آرتاشس كشور كاسب‌ها كه بر عليه وي شورش كرده بودند را ويران كرده و از دادن ماليات به روميان سرباز زده و در جنگي سپاه دومتيانوس قيصر روم را شكست مي‌دهد.

پس از مرگ دومتيانوس، ترايانوس (تراژان) بر روميان حاكم مي‌شود، وي به سر و سامان دادن به امپراتوري خود به سوي پارس لشكر كشي مي‌كند، آرتاشس با دادن مالياتهاي سالهاي پيشين و كسب بخشش به ارمنستان باز مي‌گردد ولي ترايانوس به سرزمين پارس رفته هرآنچه خواسته را انجام مي‌دهد و از طريق سوريه بازمي‌گردد.

آرتاشس پس از چهل و يك سال پادشاهي و انجام اصلاحات فراوان در سرزمين ارمنستان جان سپرد و با تشييع جنازه‌اي مجلل به خاك سپرده شد. پس از وي فرزندش آرتاواز به پادشاهي رسيد ولي پس از چند روز در حادثه‌اي در حين شكار مي‌ميرد. پس از وي فرزند ديگر آرتاشس به نام تيران به پادشاهي مي‌رسد، وي وفادارانه از روميان اطاعت نمود و بيست و يك سال آرام و بي‌دردسر پادشاهي كرد و در نهايت در سفري زير بهمن مانده و جان سپرد.

پس از تيران برادرش تيگران آخر جانشين وي شد كه در سال چهارم پادشاهي پيروز پارسي به پادشاهي رسيد. در دوران سلطنت وي پيروز بر روميان لشكر كشيد و از طريق سوريه نواحي فلسطينيان را مورد تاخت و تاز قرار داد و به فرمان وي تيگران نيز به آسياي صغير تاخت. پس از مرگ تيگران پسرش واغارش به سلطنت رسيد، در زمان وي انبوه ملل شمالي يعني خزيرها و باسيلها به اين سوي رود كور مي‌گذرند و واغارش با سپاهي عظيم به مقابله آنان مي‌رود و آنان را نابود مي‌سازد، پس از وي پسرش خسرو كه پدر تيرداد بزرگ قديس بود جانشين وي مي‌گردد.

به گفته موسي خورني آگاتانگغوس پيش از وي مطالبي در مورد خسرو به اختصار روايت كرده است. مطالبي همچون مرگ پادشاه آرتاوان پارسي، انقراض حكومت پارتيان بدست اردشير پسر ساسان، انتقامجويي خسرو و ... با اينحال موسي باز تاريخ اين زمان را با استفاده از سرچشمه اصلي بطور مفصل نقل مي‌كند.

بنا بر روايت كتاب مقدس ابراهيم از زمان آدم بيست و يكمين پيشوا محسوب مي‌گردد و قوم پارتيان از او ناشي مي‌شود. آخرين پادشاهان پارتي به ترتيب آرشاوير، آرتاشس، داريوش، آرشاك، آرتاشس، پيروز، واغارش و اردوان بودند كه اردشير اهل استخر اردوان را كشت و به پادشاهي پارتيان پايان داد.

در باب اردشير افسانه‌هايي در بين پارسيان رواج دارد همچون خواب پاپاگ، بيرون آمدن ستون آتش از ساسان و احاطه گله، روشنايي ماه، پيشگويي جادوگران، نقشه شهوت‌آميز اردشير، شيرخوارگي كودك توسط بز در سايه حمايت شاهين، نگهدار شير پرافتخار و ...

پس از پادشاهي اردشير دو تيره پهلوي كه آسپاهاپت و پهلو سورن نام داشتند پادشاهي وي را با كمايل ميل پذيرفتند ولي خاندان پهلو كارن با حفظ وفاداري خويش نسبت به خويشاوندي برادرانه به مصاف اردشير رفتند. خسرو پادشاه ارمنستان هم به محض آگاهي از اين شورش شتابان به كمك اردوان آمد تا اگر امكان داشت لااقل جان وي را نجات دهد. اما وقتيكه وارد آسورستان شد، خبر غم‌انگيز مرگ اردوان و اتحاد پهلويك‌ها به جز كارنيان با اردشير را شنيد، از اين رو با غم و اندوه به ارمنستان بازگشته از فيليپوس قيصر روميان كمك خواست.

خسرو با كمك سپاه فيليپوس توانست در نبردي اردشير را وادار به فرار كرده و آسورستان را از چنگ وي درآورد. وي سفيراني براي ملل خويشاوند پارتي فرستاد تا نزد او آمده از اردشير انتقام بگيرند ولي تنها همان كارنيان به اين ندا پاسخ دادند. خسرو منتظر ورود آنان بود كه خبر رسيد اردشير با سپاهي متحد كارنيان را تعقيب كرده و تمام افراد ذكور بجز يك بچه كه به كشور كوشان برده شد را به هلاكت رسانيده است.

خسرو شديدا در پي انتقامجويي برآمد و به كمك ملل شمالي بر اردشير پيروز گشته او را تا هندوستان تعقيب كرد. اردشير دست به دسيسه زده و شخصي به نام آناك كه از نژاد سورنيان پهلوي بود را با دادن قولهاي فراوان به كشتن خسرو تحريك مي‌كند. آناك به فرض اينكه از اردشير گريخته است به پيش خسرو رفته و در سال سوم ورودش به ارمنستان خسرو را كه چهل و هشت سال پادشاهي كرد را به قتل رساند. خود آناك و تمام نزديكانش به جز يكي از فرزندان وي نيز مردند.

پس از اين ماجرا اردشير به ارمنستان تاخته و بخش بزرگي از آن را به ويرانه تبديل نمود. ناخارهاي ارمني به يونانيان پناهنده شدند، مانداگوني نيز يكي از انان بود كه با گرفتن تيرداد پسر خسرو او را به دربار قيصر رساند. پروبوس قيصر روم با اردشير پيمان صلحي منعقد نمود و ارمنستان را با حفر خندق‌هاي مرزي تقسيم كرد. پس از آن اردشير ارمنستان را به زيبايي اصلاح و مرتب كرد و نظام پيشين را احي نمود. وي عبادات پرستشگاه‌ها را نيز گسترش بخشيد و دستور داد آذر هرمزدي را بر محراب باگاوان همواره روشن نگه‌دارند. بدين‌سان وي ارمنستان را بيست و شش سال همچون يكي از سرزمين‌هاي خود بدست كارگزران پارسي اداره كرد و پس از او فرزندش كه شاپور نام داشت به پادشاهي رسيد.

تيرداد در روم از خود دلاوريهاي بسيار نشان داد و در نبردهايي همچون نبرد كاروس با اردشير سپاهيان رومي را همراهي كرد و به درجات والاي نظامي رسيد. فرزند آناك به نام گريگور نيز در روم پرورش يافته و مطابق آيين مسيحيت تربيت شد.

در واپسين سالهاي زندگاني اردشير شخصي به نام مامگون كه در چين محكوم به مرگ شده بود با اهل خانه نزد اردشير مي‌گريزد. آربوك پادشاه چين نمايندگاني به پارس فرستاده و تقاضاي بازگرداندن وي را مي‌كند، اردشير نپذيرفته، بدين‌سان پادشاه چين در تدارك جنگ با وي درآمده كه اردشير بزودي درمي‌گذرد و شاپور به پادشاهي مي‌رسد. شاپور مامگون را از پارس رانده و به ارمنستان تبعيد كرده و پادشاه چين را از اين موضوع مطلع مي‌سازد. آربوك قانع گشته و از آنجا كه مردم چين اساسا مردمي صلح‌طلب هستند از جنگ با پارس منصرف مي‌گردد.

از طرفي تيرداد سپاهي تدارك ديده و در جنگهاي متعددي در ارمنستان و سرزمين پارس پيروز گشته و سرزمين اجدادي خود را بازپس مي‌گيرد. شاپور تمام ملل شمالي را برمي‌انگيزد تا به ارمنستان لشكركشي كنند. بدين‌سان تيرداد مجبور به مقابله با آنان مي‌‌شود و با ترفندي كه مامگون مي‌چيند او بر آنان غالب شده و به خاطر خدمتي كه مامگون به وي كرده مقام اشرافي به وي ارزاني داشته و خاندان ناخاري وي را مامگونيان ملقب مي‌سازد.

تيرداد پس از غلبه بر قبايل شمالي با سپاه روميان كه وارد آسورستان شده بود، متحد شده و به جنگ شاپور رفت، در اين جنگ شاپور وادار به فرار شد، تيرداد تا اكباتان پيشروي كرد و آن شهر كه داراي هفت حصار بود را تصاحب نمود، نايب و كارگزارانش را در آنجا گذارد و به ارمنستان بازگشت. اما شاپور از كستانديانوس قيصر روم براي انعقاد پيمان صلح و استواري آن التماس كرد. كستانديانوس نيز پذيرفت و اجرا كرد.

گريگور قديس مطابق انجيل در سال هفدهم پادشاهي تيرداد بر كرسي تادئوس نشست. وقتي كه او سرتاسر ارمنستان را روشن و منور ساخت و تيرگي شرك را برطرف و تمام نواحي را پر از سكوباها و آموزگاران ديني نمود، دل به كوهها و بيابان بست تا با خيالي آسوده با خداوند راز و نياز كند. او پسرش آريستاكس را جانشين خويش كرد و او هم هفت سال از سال چهل و هفتم تا پنجاه سوم پادشاهي تيرداد بر جاي پدر ايستاد، پس از وفات وي برادر ارشدش ورتانس صاحب كرسي شد.

تيرداد پس از ايمان آوري به مسيح در هرگونه پارسايي درخشيد و براي مسيح چه در عمل و چه در سخن بسيار كوشش كرد ولي ملت ارمنستان با بي‌تفاوتي نسبت به نيكي و خير با راي پادشاه در رابطه با آيين مسيحيت مخالفت كرده و سرانجام با دادن يك آشاميدني زهرآگين به وي جان او را گرفتند.

 

كتاب سوم

 

پس از مرگ تيرداد اوضاع كمي نابسامان گشت و برخي حاكمان محلي ادعاي خود مختاري كرده به سوي هرمزد پادشاه پارسيان دست دراز كردند. ورتانس سكوباي بزرگ در نامه‌اي به كستاندوس قيصر روم عهد و پيمان ميان پدر وي كستانديانوس با تيرداد را يادآور شده و از وي خواست تا به پادشاهي رساندن خسرو فرزند تيرداد آنان را ياري دهد.

قيصر كستاندوس با توجه به آن، رئيس دربار، آنتوكوس را با سپاهي گران فرستاد و به كمك وي خسرو به پادشاهي رسيد. ولي خسرو پادشاهي ضعيف جثه و نالايق بود و به هيچ وجه نتوانست جانشين خوبي براي پدر باشد، وي در قبال مناطق تجزيه شده كه يكبار توسط سپاهيان يوناني تصرف شده بودند، مخالفتي از خود نشان نداد و نيز پادشاه پارسي را به ميل خود گذارده با وي پيمان صلح منعقد كرد. در زمان او ساكنان قفقاز شمال متحد شدند با آگاهي از سستي او و به فرمان پنهاني پادشاه شاپور پارسي در حدود دو بيور لشكركشي كرده به نواحي مركزي ارمنستان رسيدند. سرانجام با دلاوريهاي شخصي به نام واهان ماتوني سپاه ارمن موفق به متفرقه ساختن دشمن و غلبه بر آنان شدند.

خسرو پس از آن با آگاهي بر اين امر كه شاپور پادشاه پارسيان درگير جنگ با دشمنان است پيمان صلح منعقد با وي را نقض كرده و مالياتهاي ويژه را به قيصر داده و قصد مقابله با پارسيان را مي‌كند ولي پس از نه سال پادشاهي درمي‌گذرد. آرشاوير كامساراكان نايب‌السلطنه شده و ورتانس پسر خسرو را به نزد قيصر مي‌فرستد تا جانشين پدر گردد.

وقتي شاپور پارسي از مرگ خسرو اطلاع يافت سپاه گراني تحت فرماندهي برادرش نرسي گردآورده به ارمنستان گسيل مي‌دارد. در دشتي به نام مروغ جنگ به وقوع مي‌پيوندد، گرچه بسياري از ناخارهاي بزرگ در نبرد جان مي‌بازند ولي سپاه ارمن پيروز شده و سپاهيان پارسي را به گريز وامي‌دارد.

آگوستوس قيصر روم در سال هفتم حكومت خود تيران را به اريكه پادشاهي مي‌نشاند. تيران با دادن ماليات هم به روميان و هم به پارسيان مانند پدرش در آرامش زندگي مي‌كند. در زمان وي ورتانس بزرگ پس از پانزده سال سكوبايي درمي‌گذرد و پسرش هوسيك جانشين وي مي‌گردد.

شاپور پسر هرمز با تيران رابطه صميمي برقرار كرده و حتي ياور او گرديده و وي را ازحملات ملل شمالي آسوده ساخت. شاپور بر بسياري از پادشاهان ديگر نيز چيره شده و از بسياري ملل بربر كمك گرفته و بر آسياي صغير و فلسطين لكشر كشيد. روميان به مقابله با وي رفته و سرانجام جنگ بدون داشتن پيروز خاتمه يافته براي چندين سال بين روميان و پارسيان قرار داد صلح منعقد گرديد.

ژوليانوس كه فردي بي‌ايمان بود و ديوان را مي‌پرستيد، بر يونانيان حك مي‌راند با اينحا تيران به وي خوش خدمتي مي‌كند. ژوليانوس از تيران مي‌خواهد تصويري از وي به همراه چند ديو را در سمت شرقي كليساي دربارش نصب كند. تيران مي‌پذيرد ولي هوسيك اين امر را ناشايست دانسته و تصوير را ربوده و لگدمال مي‌كند. تيران از وي آزرده شده و سرانجام در پي سرزنش‌هاي پياپي وي به خشم آمده و دستور مي‌دهد او را با تركه‌اي آنقدر كتك بزنند تا بميرد. پس از هوسيك شخص لايقي از نسل گريگور باقي نماند تا جانشين وي گردد بدين سان فردي به نام پارنرسه بعنوان كشيش بزرگ انتخاب شد.

شاپور در نامه‌اي به تيران با فريب دادن وي و به بهانه مشاوره وي را به پارس دعوت كرد. تيران فريب خورده و به نزد او رفت. شاپور او را ديده با سخنانش در برابر سپاهيان به او بي‌احترامي كرد و چشمان او را كور نمود. بدين ترتيب تيران پس از يازده سال پادشاهي جان سپرد و شاپور فرزند وي آرشاك را جانشين وي نمود و با گرفتن از تمام خاندان‌هاي ناخاري آنان را تحت انقياد درآورد.

والنتيانوس در نامه‌اي به آرشاك از وي خواست تا از پارسيان دوري جسته و به روميان نزديك شود ولي آرشاك حتي جواب نامه را نداد و با اين عمل به وي بي‌احترامي نمود. والنتيانوس بسيار خشمگين گشته و برادر آرشاك به نام تيرداد را كه نزد وي بود كشته و سپاهي گران به سوي ارمنستان فرستاد. آرشاك به هراس افتاد و به كمك نرسس، نوه هرسيك، سكوباي بزرگ ارمن تقاضاي صلح نمود و قول داد ماليات عقب مانده را كاملا بپردازد. قيصر از كرده خود پشيمان شده و به گنل به خاطر قتل پدر او تيرداد نيكي بسيار كرده و لقب كنسول داد و به ارمنستان فرستاد. ولي با دسيسه‌هايي كه صورت گرفت اينطور وانمود شد كه گنل قتل پدر خود را از چشم عمويش مي‌بيند و مي‌خواهد انتقام بگيرد. بدين سان سرانجام گنل بدست خود آرشاك در شكارگاهي كشته شد. آرشاك زن گنل را به ازدواج خويش درآورد و از او كودكي صاحب شد كه پاپ نام گرفت.

شاپور كه مي‌خواست از يونانيان بخ خاطر جنگهاي پيشين انتقام بگيرد از آرشاك تقاضا كرد با تمامي سپاه ارمن نزد وي برود ولي آرشاك عللي را بيان كردع نخواست شخصا عازم گردد بلكه هنگي كوچك از پس شاپور فرستاد. شاپور با سپاه خود راه افتاد تا به شهر تيگرناگرت رسيد ولي ساكنان شهر و سپاه محافظ شهر با وي مقابله كردند، جنگ سختي درگرفت و در طول آن پارسيان بسياري كشته شدند. سپاه شاپور با تحمل شكست به نصبين بازگشت و قصد حمله مجدد و تصرف شهر را داشت كه شاپور پشيمان گشته و در نامه‌اي به مردم شهر با عنوان اينكه فقط قصد گذر از اين شهر را داشته وعده داد كه در بازگشت زياني شديد به آنان برساند.

شاپور به وعده خود عمل كرد و در بازگشت از يونان به كمك اسراي يوناني ديوار و باروهاي تيرگرانگرت را ويران ساخت و شهر را به تصرف خود درآورد و تاجائيكه توانست مردمان آن را كشت و به اسارت گرفته و راهي پارس شد.

از طرفي جنگي بين آرشاك و ناخارهايي كه از رفتار وي به تنگ آمده بودند درگرفت و در بينابين اين جنگ سپاهيان قيصر نيز فرا مي‌رسند و آرشاك كه در تنگنا قرار گرفته بود مرداني نزد نرسس بزرگ مي‌فرستد و به وي قول مي‌دهد از تمام اعمال خلاف دوري كند و به راي او عمل نموده و توبه كند تنها مشروط بر اينكه او بيايد و آرامش را برقرا سازد. نرسس براي جلوگيري از نابودي كشورش دست به اقدام زده ابتدا ناخارها كه گوش به فرمان او بودند را به آرامش فرامي‌خواند و سپس نزد سپاهيان يونان رفته مالياتها را پرداخت نموده و پاپ فرزند آرشاك را به گروگان داد. سپس همراه نامه آرشاك به پيش والس قيصر روم رفت ولي والس نه تنها نامه را نخواند بلكه دستور به تبعيد نرسس بزرگ هم داد. در زماني كه نرسس در تبعيد بود، آرشاك از تمام پيمانهايي كه با ناخارها بسته بود سرباز زد و بسياري از آنان را به قتل رساند.

پس از والس تئودوس بزرگ قيصر روم شد، وي اعمال نيك پيش گرفته، بتكده‌ها را ويران نمود و نرسس بزرگ را از تبعيدگاه به نزد خود در بيزانس آورد. شاپور شخصي پهلويك به نام آلاناوزان را كه با آرشاك خويشاوند بود با هنگي نيرومند به سوي آرشاك گسيل داشت. ناخارهاي باقي‌مانده كه از آرشاك دل خوشي نداشتند به وي گرويدند، آرشاك از آلاناوزان امان خواست ولي وي نپذيرفت. سرانجام آرشاك در تنگناي شديد قرار گرفت و برخلاف ميلش نزد شاپور رفت و زنداني شد و پس از مدتي مرد.

شاپور پس از مرگ آرشاك ارمنستان را به فردي به نام مهروژان سپرد و قول پادشاهي آن كشور را به شرط آنكه شاهزادگان و اشراف را به اطاعت خود و كشور را به آيين مزديستي درآورد، به وي داد. نرسس از تئودوس درخواست مي‌كند كه آنان را براي بازپس گيري كشور ياري كند. تئودوس هم پاپ پسر آرشاك را به عنوان پادشاه ارمنستان شناخته، سپاهي گران در اختيار يكي از سرداران خود گذاشته و كشور را از دست مهروژان بازپس مي‌گيرد.

شاپور به كمك مهروژان آمده و جنگي سخت ميان پارسيان و روميان براي تصاحب ارمنستان درمي‌گيرد، ارمنيان به كمك روميان آمده و سرانجام مهروژان اسير گشته و كشور با به تصرف درآمدن توسط پاپ آرامش مي‌يابد.

پاپ ابتدا اعمال پسنديده انجام داد ولي بعدها بواسطه با روي آوردن به اعمال شهواني مورد سرزنش نرسس بزرگ قرار گرفت. پاپ كه از ترس تئودوس جرات نداشت آشكارا به نرسس آسيبي برساند، سرانجام مخفيانه داروي مرگباري به وي داد و او را از زندگي محروم ساخت. بعدها پاپ بر عليه تئودوس هم شوريد و جنگي ميان آنان درگرفت و در اين جنگ پاپ دستگير شده و پس از هفت سال پادشاهي توسط تبر سر از تنش جدا شد.

تئودوس در بيستمين سال پادشاهيش شخصي وارازدات نام از همان نسل اشكاني را به جاي پاپ به تخت پادشاهي نشاند. وارازدات پس از رسيدن به پادشاهي به توصيه‌هاي سپاهيان ناظر يوناني پيروي نكرد، بلكه سفيراني نزد شاپور فرستاد تا يكي از دخترانش را به ازدواج وي درآورد و خود ارمنستان را به او بازگرداند. سرداران يوناني اين امر را به قيصر خبر دادند. تئودس هم فرمان داد در صورتي كه وارازدات به ميل خويش نزد قيصر نرود وي را دستگير كنند، لذا بناچار با ميل خود نزد قيصر رفت و قصد تكذيب همه چيز را داشت ولي قيصر سخنان وي را باور نكرده فرمان داد او را با بندهاي آهنين به جزيره توليس اقيانوس ببرند.

تئودوس به جاي وارازدات دو فرزند پاپ يعني آرشاك و واغارشاك را بر ارمنستان پادشاه گردانيد با اين فكر كه دو نفر براي شورش متحد نمي‌شوند. واغارشاك اندكي بعد مرد و پادشاهي به تنها آرشاك رسيد. مدتي بعد تئودوس هم دار فاني را وداع گفت. پس از تئودوس فرزندش آركاد به پادشاهي روم رسيد. شاپور با آركاد قرداد صلحي برقرار كرد و سرداران هم كه از مشقات جنگ دائمي خسته و بيزار شدند موافقت كرده و قرار بر اين شد كه ارمنستان به دو نيم تقسيم شود. آرشاك پادشاه قسمت غربي شد و از طرف شاپور شخصي به نام خسرو از همان خاندان اشكاني را در قسمت شرقي به پادشاهي رسيد.

شاهزادگان ارمني كه نمي‌خواستند زير يوغ شاپور مشرك باشند مايملك خود را رها كرده به نواحي غربي به رهبري آرشاك رفتند ولي وقتي ديدند شاپور پادشاه اشكاني مومني را بر نواحي شرقي حاكم كرده، به نواحي واقع در بخش پارسي ارمنستان بازگشتند. اين روند بازگشت گسترش يافت و عده‌اي كه در غرب ساكن بودند هم به شرق آمدند، حتي افرادي گنجهاي آرشاك را از دژ هاني بيرون آورده به سوفن منتقل كردند. اين خود سببي شد كه ميان خسرو و آرشاك جنگي در بگيرد. اگرچه شاپور و آركاد از خسرو و آرشاك حمايتي نكردند ولي مانع اين جنگ نيز نشدند. به هر حال جنگ سختي بين اين دو درگرفت و در اين جنگ سپاه آرشاك متلاشي شده و وي ناچار به گريز مي‌شود و مدتي بعد در اثر بيماري سل درمي‌گذرد. از آن پس يونانيان در بخش خود پادشاهي تعيين نكردند و كنت‌هايي براي اداره حكومت كشور بخش خويش گماردند. ناخارهاي ارمني با مشاهده اين كه يونانيان بر ايشان پادشاهي تعيين نكردند، فقدان رهبري را دشوار يافتند و داوطلبانه حاضر به فرمانبرداري از خسرو شدند.

آنگاه كه خسرو بر همه ناخارهاي ارمني مسلط شد خطاب به آركاد از او تقاضا نمود تا بخش يوناني ارمنستان را نيز به وي بسپارد و او با آباد نگه داشتن آن همچون گماشتگان وي خراجها را با صداقت خواهد داد. آركاد هم با سوءظن از يكپارچگي ناخارها به ناچار اين تقاضاي خسرو را پذيرفت. شاپور از اين پيمان پنهاني بين خسرو و آركاد خشمگين شد و سفيراني را به پيش وي فرستاد ولي خسرو مغرور شده با تكبر و جسارت پاسخ داد و سفيران را با بي‌احترامي پس فرستاد و بي‌درنگ با آركاد به مذاكره نشست تا پيماني كه با شاپور بسته بود نقض كرده با سپاه به او ياري دهد و اما خود تمام ارمنستان را به او بسپارد. شاپور فورا پسرش اردشير با سپاهي گران به ارمنستان فرستاد ولي آركاد از ياري به خسرو امتناع ورزيد و خسرو نه از عهده مقابله با شاپور و نه گريز از او برآمده و به ناچار نزد وي رفت. اردشير هم او را از پادشاهي عزل كرده و برادرش وارمشاپوه را به جاي او تعيين نمود.

شاپور پس از هفتاد سال پادشاهي درگذشت و اردشير هم پس از وي چهار سال پادشاهي كرد. سپس بهرام كه كرمان نيز ناميده مي‌شد به سلطنت رسيد. او دوستي خود را با وارمشاپوه پادشاه ارمنستان و ساهاك سكوباي بزرگ حفظ كرد و ميان وي و آركاد نيز آرامش برقرار بود.

آركاد هم بيمار شد و درگذشت و پسرش تئودوس كهتر جانشين وي گرديد، او نيز پيوند مودت و دوستي خود را با وارمشاپوه حفظ كرد ولي بخش مربوط به خويش را به او نسپرد، وي با يزدگرد پادشاه پارس نيز پيمان صلح بست.

وارمشاپوه پس از بيست و يك سال پادشاهاي درگذشت و پسري يازده ساله به نام آرتاشس را از خود بجاي گذارد. در آن زمان ساهاك بزرگ به دربار يزدگرد پادشاه پارس رفت و تقاضاي استرداد خسرو را كرد. يزدگرد با خواهش او موافقت كرده حكومت را به خسرو داد و به ارمنستان گسيل داشت ولي خسرو تنها يكسال مجددا پادشاهي كرد و درگذشت.

پس از او يزدگرد پسر خود شاپور را به پادشاهي ارمنيان گمارد با اين نيت كه ناخارها به او تقرب جسته و نيز با خويشانودي سببي به او خو گرفته و شايد به آيين مزديسني گرويده بدين وسيله به كلي از يونانيان جدا شوند. ولي ارمنيان حكومت يك مشرك را نمي‌پسنديدند و ناخارها بارها شاپور را مورد تمسخر خود قرار دادند. به هر حال شاپور پس از چهار سال پادشاهي خفت‌بار از بيماري پدرش آگاهي يافت و شتابان رفت ولي قبل از رسيدنش يزدگرد پس از يازده سال پادشاهي درگذشت. در همان خود او نيز توسط توطئه افراد دربار كشته شد. پس از يزدگرد بهرام دوم بر پارسيان پادشاه گرديد. به مدت سه سال كسي بر ارمنستان حاكم نبود و اين سرزمين دائم در جنگ و شورش بود.

ساهاك بزرگ كه اين بلايا را در بخش پارسي ارمنستان مشاهده مي‌نمود به نواحي غربي رفته و در نامه‌اي از آگوستوس تئودوس قيصر روم تقضاي كمك كرد و تئودوس به او و يارانش پناه داد.

بهرام پارسي با ارمنيان از در صلح وارد شده، نافرمانيهايي كه آنان در اين مدت مرتكب شده بودند را بخشيده و به خواهش ناخارها آرتاشس پسر ورامشاپوه را به عنوان پادشاه، اردشير ناميده و ارمنستان را بدون قيم پارسي به او مي‌سپارد. اردشير شش سال حكومت كرد.

اردشير چنان در اميال نفساني غرق شد كه همه شاهزادگان و اشراف از او متنفر شدند و از ساهاك بزرگ خواستند كه از اردشير نزد پادشاه پارس بدگويي كند تا بدين ترتيب وي معزول شده و يك پارسي براي اداره ارمنستان گمارده شود. ساهاك چنين چيزي را نپذيرفت ولي آنان بر گفته خود پافشاري كردند و سرانجام توسط كشيش ديگري به نام سورماك اين خواسته خود را برآورده كردند.

بهرام پادشاه پارس، اردشير شاه ارمن و ساهاك بزرگ را به دربار خويش خواند و از ساهاك خواست تا با ديگران هم داستان شود ولي وي نپذيرفت. بهرام اردشير را محبوس كرده و ساهاك را از منسب خود خلع كرده و سورماك را جانشين وي كرد و وي را همراه مرزبان پارسي كه نامش وه ميهرشاپوه بود براي شاهزادگان فرستاد. اما سورماك بيشتر از يك سال در مقامش باقي نماند و بدست همان شاهزادگان خلع شد. در اين زمان شاهزادگان ارمني به دو دسته تقسيم شدند، عده‌اي خواستار تعيين جانشين ديگري توسط پادشاه پارس بودند و عده‌اي ديگر خواهان بازگشت ساهاك بزرگ بودند. بهرام درخواست آن عده را پذيرفت و يك آوشري به نام شامول را به عنوان دارنده مقام سكوبايي بزرگ برگزيد. شامول هم پنج سال در ارمنستان زندگي كرد و درگذشت. در اين هنگام همه شاهزادگان و ناخارها گرد هم آمدند و نزد ساهاك بزرگ رفتند و التماس كردند تا دوباره به مقر خود بازگردد ولي وي نپذيرفت.

بهرام بيست و يك سال بر پارسيان پادشاهي كرده درگذشت و حكومت را براي فرزندش يزدگرد باقي گذارد. وي پيمان صلح را فراموش كرده به محض رسيدن به پادشاهي به سپاهيان يوناني مستقر در نصبين حمله كرد. وي به سپاه نيز فرمان داد وارد ارمنستان شوند. اينان آمدند و بطور منظم در نزديكي شهر قربانگاه‌ها اردو زدند. در اين زمان بيماري مرگباري بر ساهاك بزرگ نازل شد  و پس از پنجاه يك سال تكيه زدن بر مسند سكوبايي بزرگ درگذشت.

 

نتيجه

 

كتاب «تاربخ ارمنيان» موسي خورني را از نظر محتوايي مي‌توان به دو بخش تقسيم كرد، در بخش اول اين كتاب كه تاريخ دور را بيان مي‌كند، گذشته از اينكه بعضا با افسانه آميخته است، بسيار اغراق آميز و دور از تاريخ واقعي است. به گونه‌اي موسي خورني در اين بخش سعي داشته است هر آنچه كه در گذشته دور اتفاق افتاده و به گونه‌اي با سرزمين ارمنستان مرتبط بوده را به خود ارمنيان نسبت داده و يك بزرگنمايي افراطي و بسيار ملي‌گرايانه را ارائه دهد.

در اين بخش اسامي كه براي پادشاهان و بزرگان ارمني آمده است ظاهرا تنها برگرفته از نام اماكن و قومهاي معاصر وي مي‌باشد و به طريقي خورني خواسته براي هر يك از آن اماكن و قومها تاريخسازي كند.

بخش دوم اين كتاب به واقعيت تاريخي نزديكتر است چرا كه از لحاظ زماني نيز چندان از موسي خورني دور نيست. آغاز اين بخش را شايد بتوان از همان دوره شكل‌گيري دولت ساساني در ايران دانست كه كتاب «تاريخ ارمنيان» آگاتانگغوس نيز از همان دوران آغاز مي‌شود. موسي خورني خود اذعان داشته است كه از كتاب آگاتانگغوس بهره برده، هرچند سعي نموده مطالبي كه در آن كتاب آمده را به تفصيل در كتاب خود نياورد.

در اين بخش ديدگاه ملي‌گرايانه موسي خورني به يك ديدگاه مذهبي تغيير حالت داده و به جاي ستايش قدرت و دلاوري شاهان ارمني از پاكدلي و رهبانيت كشيشها و اسقفهاي ارمني سخن به ميان آمده است. وي در اين بخش به وابستگي ارمنستان به دو امپراتوري روم و پارس اذعان دارد و سعي مي‌كند روحانيت را عامل بسياري از تحولات در ارمنستان بيان كند.

به طور كلي كتاب موسي خورني از لحاظ تاريخي بسيار با اهميت است و هرچند با گزافه‌گويي بيش ازحد در باب ارمنيان تا حدودي سعي در تحريف تاريخ واقعي داشته است ولي بعضا به واقعيتهاي تاريخي در اين كتاب اشاره شده كه شايد به ندرت بتوان آنها را در كتاب ديگري يافت.

در مورد تاريخ ايران نيز اين كتاب از ارزش بسياري زيادي برخوردار است. خصوصا در باب تاريخ پيش از دوره ساسانيان كه منابع ما اكثر از مورخان يونانياني هستند كه از ما بسيار دور بوده‌اند و آنچه را كه شنيده‌اند را باب ميل خود نگاشته‌اند. تاريخ دوره اشكاني را موسي خورني با توجه به اينكه يكي از بزرگترين سلسله‌هاي ارمنيان به دودمان اشكانيان مرتبط مي‌باشد، تا حدودي بدون غرض‌ورزي نگاشته و به‌گونه‌اي حتي سعي در بزرگنمايي آنان نيز داشته است.

اما در باب تاريخ دوره هخامنشيان چيزي كه نمود دارد اين است كه موسي خورني تاريخ ابتدايي اين دوره را در كتابهاي يونانيان خوانده و سعي كرده به گونه‌اي ارمنيان را نيز در آن دخيل كند. به جز نام كوروش از پادشاهان ديگر هخامنشي نامي برده نشده است، شايد به دليل اينكه به جز تيگران پادشاه ارمني ديگري از ارمنستان باستان نمي‌شناخته تا هم‌دوره پادشاهان ايراني ذكر كند.

در مورد تاريخ پيش از دوره هخامنشي، موسي خورني تنها به يك پادشاه مادي يعني آژداهاك اشاره دارد كه همدوره همان كوروش و تيگرا ن است. به جز وي خورني سخن ديگري از مادها به ميان نمي‌آورد و همانطور كه در بخش آخر كتاب نخست خود به افسانه‌هاي پارسي اشاره دارد واضح است كه اين افسانه‌ها به گونه‌اي بر وي تاثير گذاشته و برخي از شخصيتهاي اسطوره‌اي ارمنيان را مشابه با اسطوره‌هاي ايراني آورده است. به طور مثال شخصيت هايك با آرش كمانگي0631 شياهتهاي زيادي دارد.

در كل اين كتاب براي خصوصا كساني كه مي‌خواهند تاريخ شمال غربي ايران را مطالعه كنند از ارزش زيادي برخوردار است چراكه موسي خورني به طور قطع هر آنچه كه در مورد تاريخ اين محدوده جغرافيايي مي‌دانسته بيان كرده است.



1. بر پايه «وقايع نامه ساموئل آنتسي» (Samvel Anetsi)

2. شوراي افسس (ephesus) در سال 431 ميلادي براي حل مسائل مذهبي مسيحيت تشكيل گرديد.

3. احتمالا منظور همان اشك اول (Arsaces I) پادشاه اشكاني بين سالهاي 250 تا 211 قبل از ميلاد مي‌باشد.



Edited by Cyrus Shahmiri - 25-Jul-2009 at 11:07
Back to Top
 Post Reply Post Reply

Forum Jump Forum Permissions View Drop Down

Bulletin Board Software by Web Wiz Forums® version 9.56a [Free Express Edition]
Copyright ©2001-2009 Web Wiz

This page was generated in 0.109 seconds.